کد خبر: ۸۳۳۵
۱۵ بهمن ۱۴۰۲ - ۱۰:۱۰

ردپای انقلاب در راه‌آهن

میدان راه‌آهن فضایی مناسب برای رد‌و‌بدل کردن اعلامیه‌های امام‌خمینی (ره) و سایر بزرگان انقلابی وقت بین مردم بود. البته کاربری اصلی این محدوده، استقبال از زندانیان و تبعیدیان سیاسی آزاد‌شده بود.

«از سازمان اطلاعات و امنیت خراسان به فرمانداری نظامی مشهد و حومه؛ شایع است روز جاری (۲۵ آبان ۱۳۵۷) حدود ۱۵‌هزار نفر از طبقات مختلف مردم از میدان راه‌آهن به‌سوی محل‌های مختلف شهر راهپیمایی خواهند کرد. مراتب جهت آگاهی و هرگونه اقدام مقتضی اعلام می‌گردد.» *

میدان راه آهن مشهد، از تجمعی که نیرو‌های ساواک، اخبارش را با قید «فوری» و «آنی» مخابره می‌کردند، کم به خود ندیده است. یک نمونه‌اش، برنامه استقبال از زندانیان سیاسی بود که در آبان آخرین سال عمر پهلوی به بهانه ایام تولد محمدرضاشاه و در‌واقع برای فرونشاندن آتش خشم ملت، مشمول عفو ملوکانه شده بودند و بعد از ماه‌ها حبس و شکنجه، بنا بود طعم آزادی را بچشند.

با وجود این رویدادها، از روز‌های پر‌اضطراب انقلاب در مشهد با محوریت محله راه‌آهن اسناد چندانی در دست نیست. هر روز که می‌گذرد نیز از شمار کسانی که در آن تجمعات حضور داشته‌اند، کاسته و بازخوانی خاطرات انقلابی محله، دشوارتر می‌شود.

آنچه می‌خوانید، خرده‌روایت‌های تعدادی از مبارزانی است که در سال‌های منتهی به پیروزی انقلاب، ساکن عشرت آباد سابق و خیابان شهید‌هاشمی‌نژاد (ره) کنونی بوده‌اند و در خاطراتشان، می‌شود رد پایی از فعالیت‌ها و تجمعات انقلابی در محله راه‌آهن را مشاهده کرد.


فراتر از کنجکاوی کودکانه

عباس مهاجر؛ متولد ۱۳۴۶- فوق لیسانس مدیریت بازرگانی؛ کارمند بازنشسته

کوچه ما عریض و آسفالت بود و وسطش جوی آب داشت. این‌ها خودش نشانه بود برای اینکه ما در منطقه‌ای برخوردار زندگی می‌کنیم؛ جایی حوالی مسجد آیت‌ا... میلانی در محله راه‌آهن. پدرم یک معمار سرشناس بود و دستمان به دهانمان می‌رسید، با‌این‌حال من پول‌توجیبی نداشتم، دلیلش این بود که وقتی به راهپیمایی می‌روم و خسته می‌شوم، از زور گرسنگی و بی‌پولی هم که شده است، برگردم خانه و زیاد توی کوچه و خیابان نمانم.

خانواده‌ام نمی‌توانستند جلودارم شوند و هر‌جور بود، خودم را می‌رساندم به تظاهرات. لابد می‌گویید بچه یازده‌ساله از انقلاب چه می‌فهمد. یازده‌ساله آن زمان را با یازده‌ساله الان که هیچ، با شانزده‌ساله الان هم نمی‌شود مقایسه کرد. آن‌قدر مرد بودم که اگر تابستان‌ها سر کار نمی‌رفتم، برای خودم عار و ننگ می‌دانستم.

فضای خانواده ما انقلابی بود و حرف‌های سیاسی، زیاد رد‌و‌بدل می‌شد. روز‌های تظاهرات، مادرم در حیاط را باز می‌گذاشت و به فراری‌ها پناه می‌داد. این‌قدر‌ها می‌فهمیدم که این رژیم بر‌حق نیست، باید برود و جایش را بدهد به آدم‌های بهتر.

برای همین سه صفحه اول کتاب‌های درسی‌ام که عکس شاه، ملکه و ولیعهد بود را خط‌خطی می‌کردم و در ضمن هراس هم داشتم که معلم نبیند و دعوایم نکند. این‌طور نبود که اگر در تجمع میدان راه‌آهن برای استقبال از زندانی‌های سیاسی حاضر شوم، متوجه خطر‌هایی که تهدیدم می‌کند، نباشم.

قبل و بعد از این تجمع، ازدحام مردم را زیاد دیده بودم، به‌ویژه همهمه و آشفتگی بعد‌از تیراندازی نیرو‌های رژیم را. می‌دانستم اگر بین جمعیت گیر بیفتم یا دستگیر شوم، برایم بد می‌شود. پیه این آسیب‌ها را به تن مالیده بودم؛ مثلا روز حمله به بیمارستان شاه‌رضا، دستم لای جمعیتی که از صدای تیراندازی به هراس افتاده بودند، گیر کرده بود و داشت از جا کنده می‌شد. تا چند وقت درد بازو داشتم، با‌این‌حال باز هم به مراسم استقبال از زندانیان سیاسی رفتم.

توضیح دلیلش سخت است، اما هر‌چه بود کنجکاوی صرف نبود. خوب یادم است این صحنه را که یکی از زندانیان کت‌و‌شلوار کرمی‌رنگ به تن کرده بود و سر تراشیده‌ای داشت. مردم او را روی دوش گرفته بودند و راه می‌بردند. تجمع‌های انقلابی مردم در میدان راه آهن فقط به همان روز محدود نشد و نمونه‌های دیگری هم داشت؛ مثلا آن دفعه که مردم از میدان راه‌آهن، گمانم به‌سمت خواجه‌ربیع در حرکت بودند.

با‌این‌حال، کمتر از آن گفته می‌شود، چون تمرکز اصلی اتفاق‌ها حوالی بیت آقای شیرازی، میدان شهدا و حوالی خیابان بهار بود و میدان راه‌آهن جزو پاتوق‌های فرعی انقلابیون به حساب می‌آمد.

ردپای انقلاب در راه‌آهن

 

پشیمان نبودم!

مجید توکلی‌دانا؛ متولد ۱۳۴۰- فوق لیسانس مدیریت، بازنشسته سپاه

چشم‌هایم را که باز کردم، توی بهداری زندان وکیل‌آباد بودم. انگار دوباره زیر شکنجه‌ها از حال رفته بودم. آخرین صحنه‌هایی که یادم می‌آمد، این بود که در اتاق شکنجه مثل توپ فوتبال در حلقه ده‌نفره مأموران پاس‌کاری می‌شدم. یکی‌شان با مشت زده بود توی صورتم و پرتم کرده بود سمت دومی. دومی با لگد مرا انداخته بود سمت سومی و سومی... فک پایینم شکسته بود و دندان‌هایم توی دهانم لق می‌زد.

فروردین امسال که به حساب تقویم، سال ۱۳۵۷ بود، دستگیر شده بودم و من با گذشت سه‌چهار‌ماه همچنان در بند چهار زندانیان سیاسی به سر می‌بردم. روی تخت بهداری درد می‌کشیدم و رفتار شکنجه‌گر‌ها را مرور می‌کردم؛ اینکه چهار نفری، دست و پای نوجوان شانزده‌ساله‌ای مثل من را گرفته و به‌سمت سقف زندان پرتاب کرده بودند. به زمین که خوردم، صدای شکستن استخوان‌هایم را شنیدم و بعد از آن، درد عجیبی بود که در جانم پیچید و ناله‌ام را به آسمان محبوس زیر سقف زندان رساند.

جرمم این بود که بیشتر از سن‌و‌سالم می‌فهمیدم و خیلی زودتر از عامه مردم معنی انقلاب، مبارزه و حرف‌های امام (ره) را درک کرده بودم. کتاب‌های ممنوعه را توزیع می‌کردم، روزنامه‌دیواری درست می‌کردم، عکس شاه را در مدرسه پایین می‌آوردم و از این دست کارها. می‌دانستم استراحت موقت در بهداری زندان یک روز بیشتر طول نمی‌کشد و نیمه‌شب دوباره برم می‌گردانند به سلول تا باز قصه کتک‌خوردن با شلاق و زنجیر از نو شروع شود. پشیمان بودم؟

به آزادی و گرفتن انتقام از رژیم فکر می‌کردم، از این‌رو تیرماه که از زندان خلاص شدم، شرکت در تظاهرات برنامه ثابتم شد

اصلا! انگیزه‌ام برای مبارزه صد‌برابر شده بود. به آزادی فکر می‌کردم و به گرفتن انتقامم از رژیم. برای همین، تیرماه که از زندان خلاص شدم، شرکت در تظاهرات برنامه ثابتم شده بود؛ هر جای شهر که می‌خواست باشد. مدیر ساواکی دبیرستان ملکی واقع در چهارراه زرینه هم من را ثبت نام نکرده و گفته بود: برو همان خراب‌شده‌ای که بودی و به غلط‌هایت ادامه بده! بنابراین تمام وقتم را روی مبارزه گذاشته بودم. پدرم کارمند راه‌آهن بود و مادرم خانه‌دار. مانع‌از کارهایم نمی‌شدند و با وجود نگرانی‌های پدرانه و مادرانه، تشویقم هم می‌کردند.

آن روز‌ها مردم هر کدامشان یک‌پا خبرگزاری بودند و سینه‌به‌سینه خبر‌های دست اول انقلاب را به هم می‌رساندند. خبر آزادی زندانیان سیاسی هم از آن چیز‌هایی بود که خیلی زود سر زبان‌ها افتاد. یادم نیست در کدام جلسه تشکیلاتی شنیدم که فردا سمت صبح باید در میدان راه‌آهن جمع شویم برای استقبال. خانه ما در چهارراه عشرت‌آباد بود و تا میدان راه‌آهن به اندازه چند‌دقیقه پیاده‌روی فاصله داشت.

از‌آن‌روز، تصویر جمعیت زیادی که در محوطه راه‌آهن جمع شده بودند، خاطرم مانده است. مردم، زندانی‌های سیاسی را روی دوش گرفته بودند و شعار می‌دادند. یکی از زندانی‌ها چهره شناخته‌شده‌ای بود که بعد‌ها به‌عنوان نخستین استاندار خراسان انتخاب شد، اما به‌خاطر خبط و ربط‌های سیاسی‌اش که همسو با انقلاب اسلامی نبود، زود از این مسئولیت کنار رفت.

در برنامه استقبال از زندانیان سیاسی که چند ماه مانده به پیروزی انقلاب برگزار شد، هنوز موضع‌گیری‌های سیاسی چندان روشن نبود و برای مردم، اولویت این نبود که زندانی آزاد‌شده مال چپ است یا راست. همین که خواهان سرنگونی رژیم است و طعم زندان و شکنجه‌های ساواک را چشیده است، کافی بود.

در تجمع آن روز میدان راه‌آهن و راهپیمایی‌های مشابه، هر آن ممکن بود که حمله‌ای از سمت نیرو‌های رژیم صورت بگیرد، اما من نگران این چیز‌ها نبودم. کار رژیم تمام بود. بوی آزادی را می‌شد حس کرد.

برنامه‌ریزی برای کار‌های ممنوعه

حسین غفوریان‌ملازاده؛ متولد ۱۳۳۷- مدیر بازنشسته شرکت قطعات اتومبیل ایران

بیشتر راهپیمایی‌ها علیه شاه، حوالی حرم مطهر و چهارراه شهدا برگزار می‌شد. سر‌و‌کله نیرو‌های ارتش و تانک‌هایشان که پیدا می‌شد، پا به فرار می‌گذاشتیم. دوان‌دوان خود را می‌رساندیم به چهارراه زرینه و در کوچه‌پس‌کوچه‌ها پراکنده می‌شدیم. برخی به‌سمت زرینه و عده‌ای به‌سمت مقدم می‌رفتند.

راه‌آهن با آن عرصه وسیع و خالی‌اش جای خوبی برای مخفی‌شدن نبود. این را من که خانه‌مان پیش‌از انقلاب، نزدیک راه‌آهن بود و به چم‌و‌خم محله آشنا بودم، خوب می‌دانستم. دقیق‌ترش را بخواهید، منزلمان درست رو‌به‌روی مسجد آیت‌الله میلانی بود و همین نزدیک‌بودن باعث شده بود که آنجا را به کانون فعالیت‌های انقلابی‌مان تبدیل کنیم. جلسه تفسیر قرآنی داشتیم به نام «اخوان‌الغدیر».

با دوستانم در جلسات آقای هاشمی‌نژاد (ره) که شب‌های چهارشنبه برگزار می‌شد، هم شرکت می‌کردم. لابه‌لای کار‌های عام‌المنفعه‌ای که انجام می‌دادیم، مثل راه‌اندازی شرکت تعاونی و درمانگاه، کار‌های ممنوعه زیادی را برنامه‌ریزی می‌کردیم؛ کار‌هایی که افشای فقط یکی از آن‌ها برای افتادن در دام ساواک، زندان و شکنجه کافی بود. توزیع کتاب‌های دکتر شریعتی، آقای سحابی، مهندس بازرگان و بقیه مبارزان یک نمونه‌اش بود.

در جلسات و حین توزیع شب‌نامه‌ها و اعلامیه‌ها، متوجه خبر‌های دست اول می‌شدیم؛ مثلا اینکه زندانیان سیاسی دارند آزاد می‌شوند و در فلان روز و فلان ساعت، مراسم استقبالشان در راه آهن برگزار می‌شود. آبان‌۵۷ که این اتفاق افتاد، من سربازی‌ام را نیمه‌کاره رها کرده بودم، چون توی پادگان با کار‌های انقلابی‌ای که کرده بودم برایم دردسر درست شده بود و همه‌اش در بازداشت به سر می‌بردم.

آن روز‌ها خودم را به‌شدت درگیر مبارزه کرده بودم و خبر داشتم کدام زندانی‌های سیاسی به اصطلاح عفو خورده‌اند و قرار است آزاد شوند. هر‌کدامشان مال یک طیف و جریان بودند. در مراسم استقبالشان در همین محوطه میدان راه آهن شرکت کردم، اما اهل اینکه بخواهم خودم را به یک گروه خاص نزدیک کنم و پیگیر جزئیات برنامه‌های مراسم باشم نبودم. از زندانیان اسم‌و‌رسم‌دارشان طاهر احمدزاده بود.

تا مدت‌ها بعد‌از پیروزی انقلاب، حین راه‌رفتن در خیابان، ناخودآگاه اطراف را می‌پاییدم تا ببینم آیا کسی تعقیبم می‌کند

بعد‌از گذشت ۴۵‌سال، ازدحام آن روز مردم برای تکریم زندانی‌های سیاسی در خاطرم مانده است و اینکه آن‌ها را سر دوششان راه می‌بردند. از برنامه‌های جانبی مراسم مثل سخنرانی آیت‌الله العظمی خامنه‌ای که در منابع ثبت شده، چیزی در ذهنم باقی نمانده است، اما تا دلتان بخواهد از اضطرابی که حین حضور در این تجمع و انجام کار‌های تشکیلاتی همراهم بود خاطره دارم؛ آن‌قدر که تا مدت‌ها بعد‌از پیروزی انقلاب، حین راه‌رفتن در خیابان، ناخودآگاه اطراف را می‌پاییدم تا ببینم آیا کسی تعقیبم می‌کندہ.

میدان راه‌آهن، مکان‌رویداد انقلابی فراموش‌شده

رضا سلیمان‌نوری؛ خراسان‌پژوه

انقلاب سال‌۵۷ مردم ایران علیه سه‌گانه استبداد، استعمار و استحمار، از آن وقایع بزرگ قرن بیستم در سطح جهان محسوب می‌شود که هنوز هم ناگفته‌های بسیاری درباره آن باقی مانده است. معرفی و حتی شناسایی مکان رویداد‌های مؤثر در وقوع این انقلاب مردمی، از مواردی است که به‌رغم گذشت ۴۵‌سال از وقوع آن هنوز آن‌گونه‌که باید و شاید، انجام نشده است.

در همین مشهد در بهترین حالت در پاسخ به درخواست نام‌بردن نام مکان رویداد‌های مرتبط با مبارزات مردمی در سال‌۵۷ اغلب افراد تنها از مکان‌هایی، چون میدان و چهارراه شهدا، حرم مطهر رضوی و خیابان و بیمارستان امام‌رضا (ع) و میدان ده‌دی یاد می‌کنند و این در‌حالی است که حداقل و با یک حساب سرانگشتی می‌توان بیش‌از بیست‌مکان‌رویداد انقلابی را در این شهر نام برد که هر‌کدام میزبان یک یا چند واقعه مهم تأثیرگذار در روند پیروزی انقلاب مردمی سال‌۵۷ بوده‌اند.

محوطه مقابل ایستگاه راه‌آهن مشهد یا آن‌گونه‌که خود مشهدی‌ها معرفی می‌کنند، میدان راه‌آهن، یکی از این مکان‌رویداد‌های کمتر‌شناخته‌شده مرتبط با انقلاب اسلامی در مشهد است. میدان راه‌آهن در دوران مبارزات مردم ایران علیه رژیم پهلوی در سال‌۵۷ از یک سو به‌عنوان محلی برای تجمع نیرو‌های انقلابی ساکن مناطق و محلات شمالی این شهر از منظر جغرافیایی و سپس هماهنگی این افراد برای حضور در تجمعات و راهپیمایی‌های بزرگ و کوچک شهری مورد‌استفاده قرار می‌گرفت.

از دیگر سو، محوطه آن فضایی مناسب برای رد‌و‌بدل کردن و توزیع ناگهانی اعلامیه‌های امام‌خمینی (ره) و سایر بزرگان انقلابی وقت بین مردم بود. البته کاربری اصلی این محدوده، برگزاری اجتماعات کوچک و بزرگ به‌بهانه استقبال از زندانیان و تبعیدیان سیاسی آزاد‌شده از چنگ رژیم پهلوی بود؛ اجتماعاتی که هر‌کدام نوعی به‌رخ حاکمیت‌کشیدن توان مبارزان برای جمع‌کردن مخالفان رژیم محسوب می‌شد و البته محلی برای اعلام آخرین اخبار و موضع‌گیری‌های بزرگان مبارزه تلقی می‌گردید.

یکی از مشهورترین این وقایع در میانه‌های آبان سال ۱۳۵۷ و پس از آزادی بیش‌از هزار نفر از زندانیان سیاسی از زندان‌های پایتخت رخ داد. تعدادی از این زندانیان که در رأس آن‌ها طاهر احمدزاده، نخستین استاندار خراسان، پس‌از انقلاب قرار داشت، پس از آزادی، با استفاده از قطار راهی مشهد شدند و شرایط را برای انجام یک تجمع سنگین با حضور اقشار مختلف مبارزان علیه طاغوت فراهم کردند.

این تجمع از آن جهت اهمیت داشت که با‌توجه‌به شرایط خاص مرحوم احمدزاده، رژیم تلاش ویژه‌ای برای ایجاد اختلاف بین سطوح مختلف مبازان ملی و اسلامی مشهد در روز‌های قبل از این بازگشت به کار بسته بود و امیدوار بود بذر این نفاق‌افکنی را با حضور کم‌رنگ مبارزان اسلامی در آیین استقبال از احمدزاده درو کند، اما هوشیاری روحانیون و سایر چهره‌های مبارز اسلامی مشهد نه‌تن‌ها این نقشه را با شکست مواجه کرد، بلکه حضور همه اقشار مبارز مشهد در این تجمع بزرگ تبدیل به برگ زرینی در پرونده مبارزات مردم مشهد علیه رژیم پهلوی شد.

در این مراسم علاوه‌بر طاهر احمدزاده، آیت‌الله العظمی خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب و شهید هاشمی‌نژاد سخنرانی کردند تا بدین‌گونه هماهنگی و همراهی همه نیرو‌های مخالف پهلوی را تا به‌سرانجام‌رسیدن حرکت بزرگ مردم ایران در سال‌۵۷ به همگان اعلام کنند.

همین بیان همدلی و هماهنگی در این تجمع باشکوه، میدان راه‌آهن مشهد را به یکی از مکان‌های مهم وقوع رویداد‌های انقلاب اسلامی مردم خراسان در سال‌۵۷ تبدیل کرد؛ مکان‌رویدادی که مانند بسیاری دیگر از موارد مشابه، مسئولان مرتبط سال‌های سال است که لزوم حفظ هویت انقلابی آن را فراموش کرده‌اند.



*منبع: کتاب انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان خراسان رضوی-۱۷ صفحه ۱۸۵

* این گزارش یکشنبه ۱۵ بهمن‌ماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۵۷ شهرآرامحله منطقه ۳ و ۴ چاپ شده است.

ارسال نظر
نظرات بینندگان
حسان ضییایی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴:۰۲ - ۱۴۰۲/۱۱/۱۵
0
0
همون را ه آهنگ شاه ساخت
آوا و نمــــــای شهر
03:44